داستانک
سلیقه
دیشب بین چندنامه اداری پیدایش کردم .کنارامضای پایانی نوشته ام :زمستان ۸۲
- این کفش چطوره ؟
زن گفته بودومنتظرچواب ایستاده بودکنارقفسه ی کتاب ها.
مردگفت :((نمی ارزه ...جنسش خوب نیست..))
برچسب روی کقش رانگاه کردند.
فروشنده دستی به سبیلش کشید:((تخفیف داره شماپسندکنید))
مردازفروشگاه بیرون رفت.زن هم به دنبالش.به فروشگاه دیگر رفتند.زن به ردیف کفش ها
نگاه کرد.مردگفت:((جالب نیستند..))
فروشنده جلو آمد((چه شماره ای می خواستید؟))
بوی عطرش پیچید.روژ لب صورتی اش کش دارشد.
مردکفش راازقفسه برداشت ((این خوش فرم ...رنگش هم قشنگه ..می خای دوجفت
برداری؟قرمزومشکی ..))
سرش راچرخاند.زن ازدرفروشگاه بیرون رفت .
+ نوشته شده در ساعت توسط لحظه هایی از زندگی مریم دلباری
|