هی هیچ کس

این کلمات رابی ویرایش وبی واسطه ازصفحه کلیدتانمایش دراختیارتومی گذارم واین نهایت

 صداقت سرانگشتان من است ولحظاتی اززندگی ام :

 

 آبستن ام.

امشب متوجه شدم!

آزمایش ندادم.نیازی نبود.ازتجربه بارداری های قبلی بایدزودترازاین

می فهمیدم .دراین چندشب گذشته پاییزی بدجوری گیج بودم .به زمین

وزمان گیرمی دادم .نه اینکه کسی رابرنجانم یاقصدآزار!

نه...اصلا...یاحداقل سعی کردم اینطورنباشد.

امابه خودم سخت می گرفتم .آن هم باپرسش های بی پاسخ.

مریم توازاین زندگی چی می خای؟

چی نداری؟

برای چی اینقدرجون می کنی ؟

می خای چی کارکنی ؟خوب به فرض ازفلانی که می دانی آدم متفاوتی

است ودوستش هم داری حمایت کردی !وظیفه انجام شد...بعدچی؟!

این همه سرشلوغی وکار برای همینه؟نکنه داری ازیک چیزی فرار

می کنی؟چقدرباخودت صادقی؟اصلازندگی ونفس کشیدن چه تفاوتی

داره؟هردوبه چه دردی می خوره؟!

داشتم داغون می شدم .ازصبح تاشب سرکله زدن باآدم هایی که

حتی یک کلمه ازگفته هایم رادرک نمی کنندوشب کلنجاررفتن بااین

پرسش ها.

امشب فهمیدم همه ی اینها ویارناشی ازآبستنم بود.من آبستن قصه ای

 تازه ام وبایددرانتظارزایمان این شبهای پرتلاطم پاییزی رابگذرانم .تولد

زیباترین هدیه الهی است که رنجش رابه جان می خرم .

هی هیچ کس تادلتنگی دوباره بدرود.