هوالحی
دلتنگی های شبانه 1
چه کسی خواهددانست برمن چه می گذرد؟
جز اوکه همیشه حی است .
تنها اوست که تجلی صفات
"هو" ست و جانشین حاضروناظر
استاد م
حی...
آن زمان که پنجه های مرگ قلبم رادربرمی گیرد نفس تو "هو"
رادروجودم" حی " می کند.
حی ...
آنگاه که غم جانم را می کاهد تنها نوید دیدارتووگرمی نفس تو
مرابه فرداپیوند می دهد چه خوش است این یگانه دلخوشی من!
حی...
اکنون میان اندوه شب های پاییز،عریانی درختان رابه
نظاره نشسته ام درختانی که درستایش" هو" ازهمه
پیشی گرفته اند .هرچه داشته اندبه بادسپرده اندوبا
استخوان باقی مانده تن ،دیده به آسمان دوخته اند
ومن گوشت آویزان تن رابه گرمی تخت !
دراین اندوه تورابه یادمی آورم که مرا می نگری.
حی ...
آنگاه که درسیرخوش خواب شامگاهی غلت می زنم
تو نفس خودرابرمن می دمی تا درحرارت این شعله
بیآرامم.می دانم که هرگز حتی لحظه ای اینچنین در
لذت خواب غرق نشدی. چراکه همیشه حی هستی
تامراازموت رهاکنی واین همه رابه عشق هونثارم
می کنی.
ازاین قدرت درهراس وازاین قرب شرمگینم!
حی...
چگونه است که دستها، سرانگشت هاوحتی
ناخن هایت همچون دیگران است ولی شبیه
هیچ کس نیستی!
این "هیچ" را با من درمیان بگذارکه سخت از"همه"
دلتنگم!
چگونه است که پرنده کوچکم بی زحمت دانه ای
دردام توگرفتارشده ...
چرا؟چگونه؟
این پرسش عقل وعاقلان است اززنی شوریده حال
ودیوانه !!
حی...
پرده بردارورخ بنما تاعقل رسواشود ودل ویرانه!!
حی...
درالتهاب تو می سوزم! اگرچه صدای این واژگان درهیچ
است ومی دانم هنوزدر"ه " این هیچ درمانده ام.
امامی دانی ودانستم روزی فراخواهد رسیدکه این
سوز،عالمی را بسوزاند.آنگاه که آخرین دم راازتو
بستانم ودیگربازدم ندهم.
حی ...
ای غوث غواصان دراقیانوس هو...
مرادریاب وبه دریا برسان.آمال من ساحل نیست ...
تشنه ام ...فقط همین!
کوزه رابشکن ...سخت است ازاین تنگنای تاریک نوشیدن !
سخت است دراین گلوی خشک قطره قطره چکاندن ...کوزه
رابشکن وسیرابم کن حتی اگرراه نفسم مسدودشود!
حی...
خماروغمباردرمیخانه تو به نمازمی ایستم !دست دراز
می کنم ...جرعه ای دیگر...حتی اگردررکوع اول ازپادرآیم
وغرق سجاده شوم!
حی...
چه گفتم ؟هرچه گفتم خطابود؟!
نه کوزه ،نه جرعه ،نه دریا،نه هیچ،نه هست ...نخواهم
خواستی تا تو نخواهی ...آه بازهم خواستم !!
15/9/89
آبادان